وبلاگ شخصی عذرا مجیبی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست؟ بگفت ای هوادار مسکین من ...برفت انگبین یار شیرین منچو شیرینی از من بدر می‌رود چو فرهادم آتش به سر می‌رودهمی گفت و هر لحظه سیلاب درد فرو می‌دویدش به رخسار زردکه ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایستتو بگریزی از پیش یک شعله خام من استاده‌ام تا بسوزم تمام تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بین که از پای تا سر بسوختهمه شب در این گفت و گو بود شمع به دیدار او وقت اصحاب، جمع نرفته ز شب همچنان بهره‌ای که ناگه بکشتش پری چهره‌ای همی گفت و می‌رفت دودش به سر همین بود پایان عشق، ای پسر ره این است اگر خواهی آموختن به کشتن فرج یابی از سوختن مکن گریه بر گور مقتول دوست قل الحمدلله که مقبول اوستاگر عاشقی سر مشوی از مرض چو سعدی فرو شوی دست از غرض فدایی ندارد ز مقصود چنگ وگر بر سرش تیر بارند و سنگبه دریا مرو گفتمت زینهار وگر می‌روی تن به توفان سپار بوستان سعدی » باب سوم در عشق و مستی و شور + نوشته شده در شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۶:۵۸ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 55 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 0:59

حافظ صبا به تهنیت پیر می فروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمدهوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمدتنور لاله چنان برفروخت باد بهارکه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمدز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزادچه گوش کرد که با ده زبان خموش آمدچه جای صحبت نامحرم است مجلس انس سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمدز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد + نوشته شده در پنجشنبه هشتم تیر ۱۴۰۲ ساعت ۹:۲۰ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 54 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 0:59

فریاد گمشده زنده یاد احمد شاملو مرا عظیم تر از این آرزویی نمانده ست کهبه جستجوی فریادی گم شده برخیزم با یاری فانوسی خرد یا بی یاری آن در هر جای این زمین یا هر کجای این آسمان . فریادی که نیمه شبی از سر -ندانم چه نیاز -ناشناخته از جان من بر آمدو به آسمان ناپیدا گریخت ...ای تمامی دروازه های جهان ! مرا به باز یافتن - فریاد گم شده ی خویش مددی کنید ! + نوشته شده در جمعه نهم تیر ۱۴۰۲ ساعت ۵:۳۶ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 50 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 0:59